باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

بهانه زندگی

بدون عنوان

سلام  ای وای که چقدر وقته من اینجا نیومدم   به من میگن یه مامان بی ذوق   . . .  خداییش خیلی سرم شلوغ شده بود سر کار منم فقط اینجا سعی میکردم بنویسم تو خونه دیگه وقت سرخاروندن نداشتم . . .  باران دختر عزیز من بزرگ شده سه سال و 4 ماهه شده و روز به روز من بهش وابسته تر میشم و دوست داشتنش جور خاصی میشه . . . یعنی اگه بخواد به همین سرعت دوست داشتنش پیشرفت کنه من دیوونه میشم  از جزئیات که نمیشه الان دقیق گفت ولی یه خبر که باران داره خواهر میشه . . .  از اونجا که دوست نداشتم مثل خودم فاصله سنی زیاد باشه در همین راستا تصمیم گرفتیم . . . خیلی دل شجاعی دارم خداییش ولی خب زار یه بار شیون یه ...
26 دی 1394

دوستای تخیلی گل دختر

گل دختر من باران عزیز من مامانی را ببخش که خیلی بی ذوق و کم حوصله است . . . هم کمتر وقت میکنم بیام هم وقتی میخوام بیام بنویسم یه جورایی هنگ میکنم .  .   . میدونم کلی مطلب هست که در موردت بنویسم ولی از نوشتن هراس پیدا میکنم . . . این روزا یکی از کارهای شیرینی که میکنی دوستای تخیلیه که برای خودت تو ذهنت ساختی جالبه که اسمایی براشون انتخاب کردی که هم عجیب غریبه هم در عین حال هیچ وقت یادت نمیره  اسم دوستای خیالیت : آل آل ، نیس آل ، لِلا و الیما  تلفنو برمیداری و تک تک شروع میکنی بهشون زنگ زدن . . . جالبه که موقع حرف زدن هم کمی مکث میکنی و دوباره ادامه میدی   تازه میخوای که من هم باهاشون حرف بزنم ...
17 آبان 1393

کمی تا دو سالگی

سلام دخترکم ، شیرین زبونم ، معنی تموم زندگیم  این روزا این قدر بلبل زبون شدی که نمیدونم کدوم را برات بنویسم  . . . از حرف زدن گذشته . . . متلکا و تیکه هایی بارمون میکنی که همه اینجوری میشیم  داری با پدرجون خربزه میخوری و از اونجا که تو عاشق میوه هستی تنها رقیب سخت پدرجون میشی   پدرجون همین طور که غرف میوه خوردنه دو تا تکه دیگه باقی میمونه   یه نگاهی به پدرجون میندازی و میگی : « پدرجون برای من نگشتی ؟؟؟!!!! (با حالت سوالی و تعجب) »   رفتیم مهمونی و شما علاقه خاصی به نوشابه داری اونم از نوع مشکی (مثل مامانت  ) همیشه یه لیوان آب میارم برات و آب نوشابه بهت میدم ( خواهشا نگ...
3 تير 1393

باران 21 ماهه میشود

سلام . . . دختر شیرین و عزیزم روزهای بزرگ شدن تو داره یکی پس از دیگری طی میشه و من به همان اندازه که از بزرگ شدنت لذت میبرم به همان اندازه دلتنگ میشم . . . دلتنگ این روزهای خاص و دوست داشتنی . . . بالاخره جواب آزمایشت آماده شد و دکتر بردمت ، بگذریم که خانم دکتر یه اخطار جدی به مامان برای دیر بردن آزمایشت برد ولی خدا را شکر چون همه چیز خوب و نرمال بود به خیر گذشت . . . دخملم وزن 11 کیلو و قد 79 توی 20 ماهگی . . . . تو این ماه یه مهمون عزیزم داشتم دوست خوبم هدی به همراه همسر و دخمل نازش دیناجون به اصفهان اومدن و سه روز در خدمتشون بودیم . . . باران و دینا همدیگه در حین اینکه خیلی دوست داشتند ولی با هم نمیساختن . .. باران که تا حا...
8 خرداد 1393
1