باران 21 ماهه میشود
سلام . . .
دختر شیرین و عزیزم روزهای بزرگ شدن تو داره یکی پس از دیگری طی میشه و من به همان اندازه که از بزرگ شدنت لذت میبرم به همان اندازه دلتنگ میشم . . . دلتنگ این روزهای خاص و دوست داشتنی . . .
بالاخره جواب آزمایشت آماده شد و دکتر بردمت ، بگذریم که خانم دکتر یه اخطار جدی به مامان برای دیر بردن آزمایشت برد ولی خدا را شکر چون همه چیز خوب و نرمال بود به خیر گذشت . . . دخملم وزن 11 کیلو و قد 79 توی 20 ماهگی . . . .
تو این ماه یه مهمون عزیزم داشتم دوست خوبم هدی به همراه همسر و دخمل نازش دیناجون به اصفهان اومدن و سه روز در خدمتشون بودیم . . . باران و دینا همدیگه در حین اینکه خیلی دوست داشتند ولی با هم نمیساختن . .. باران که تا حالا با همسن خودش بازی نکرده بود حاضر نبود اسباب بازیاش را به دوستش بده و من از این بابت خیلی ناراحت بودم تا اینکه با چند تا از بچه های کلوب که در این مورد حرف زدم دیدم نی نی های اونا هم همین اخلاق را دارند و برای همین از ناراحتیم کم شد . . . روز اول میدان نقش جهان بردیم و از بازاراش دیدن کردن . . . عصرش به سمت سی و سه پل و پل خواجو رفتیم . . . فردای اون روز هدی جون و همسرش خودشون به باغ گلها رفتن و خدا را شکر اونجا را هم خیلی دوست داشتند . . . عصر هم به پارک کوه صفه رفتیم و خوش گذروندیم . . . فرداش هم وقتی ناهارمون را خوردیم هدی اینا وسایل را جمع کردند و اول رفتیم باغ پرندگان و بعد هم باغ پروانه ها بعد هم شام را بیرون خوردیم و رفتیم ایستگاه راه آهن چون ساعت 9 و نیم حرکت داشتن . . .
به من و علی که خیلی خوش گذشت این سه روز امیدوارم به دوستم هم خوش گذشته باشه و باز هم با اومدنش ما را خوشحال کنه . . .