باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

بهانه زندگی

بهانه زندگیم . . . باران

 

دخترم باران در پنجمین روز اخرین ماه تابستان با وزن ٢٨٦٠ گرم و قذ ٤٩ سانتیمتر در بیمارستان سعدی اصفهان ساعت ٧ و ٤٥ دقیقه صبح توسط دکتر خورشید عراقی پا به این دنیا گذاشت تا بشه بهانه زندگی من و بابا علی . . .

 

بدون عنوان

سلام  ای وای که چقدر وقته من اینجا نیومدم   به من میگن یه مامان بی ذوق   . . .  خداییش خیلی سرم شلوغ شده بود سر کار منم فقط اینجا سعی میکردم بنویسم تو خونه دیگه وقت سرخاروندن نداشتم . . .  باران دختر عزیز من بزرگ شده سه سال و 4 ماهه شده و روز به روز من بهش وابسته تر میشم و دوست داشتنش جور خاصی میشه . . . یعنی اگه بخواد به همین سرعت دوست داشتنش پیشرفت کنه من دیوونه میشم  از جزئیات که نمیشه الان دقیق گفت ولی یه خبر که باران داره خواهر میشه . . .  از اونجا که دوست نداشتم مثل خودم فاصله سنی زیاد باشه در همین راستا تصمیم گرفتیم . . . خیلی دل شجاعی دارم خداییش ولی خب زار یه بار شیون یه ...
26 دی 1394

دوستای تخیلی گل دختر

گل دختر من باران عزیز من مامانی را ببخش که خیلی بی ذوق و کم حوصله است . . . هم کمتر وقت میکنم بیام هم وقتی میخوام بیام بنویسم یه جورایی هنگ میکنم .  .   . میدونم کلی مطلب هست که در موردت بنویسم ولی از نوشتن هراس پیدا میکنم . . . این روزا یکی از کارهای شیرینی که میکنی دوستای تخیلیه که برای خودت تو ذهنت ساختی جالبه که اسمایی براشون انتخاب کردی که هم عجیب غریبه هم در عین حال هیچ وقت یادت نمیره  اسم دوستای خیالیت : آل آل ، نیس آل ، لِلا و الیما  تلفنو برمیداری و تک تک شروع میکنی بهشون زنگ زدن . . . جالبه که موقع حرف زدن هم کمی مکث میکنی و دوباره ادامه میدی   تازه میخوای که من هم باهاشون حرف بزنم ...
17 آبان 1393

ببخشید دخترم

خیلی زودتر از اینا باید میومدم اینجا و مینوشتم ولی نشد . . .  دخترم الان یک ماه و بیست روزه که از دوساله شدن تو میگذره . . . تو این مدت دو تا جشن تولد برات گرفتیم یکی همراه با فرشته های نازنازی شهریور 91 یعنی همون دوستای کلوب خودمون مثل پارسال  و یکی هم خیلی کوچولو تو خونه ی خودمون . . . خیلی قشنگ دیگه معنی تولد را فهمیده بودی به خصوص برای تولد تو خونه خیلی ذوق و شوق داشتی . . . تولد بچه های کلوب تو خانه ی تماشا برگزار شد و جشن خیلی خوبی بود بخصوص که با دوستای جدیدی دیدار داشتیم بخصوص خاله غزل که عاشقش شدم . ..  الان چند تا دوست خوب و عزیز دارم که از این بابت خیلی خیلی خوشحالم . . .  تولد تو خونه هم با اینکه خ...
26 مهر 1393

کمی تا دو سالگی

سلام دخترکم ، شیرین زبونم ، معنی تموم زندگیم  این روزا این قدر بلبل زبون شدی که نمیدونم کدوم را برات بنویسم  . . . از حرف زدن گذشته . . . متلکا و تیکه هایی بارمون میکنی که همه اینجوری میشیم  داری با پدرجون خربزه میخوری و از اونجا که تو عاشق میوه هستی تنها رقیب سخت پدرجون میشی   پدرجون همین طور که غرف میوه خوردنه دو تا تکه دیگه باقی میمونه   یه نگاهی به پدرجون میندازی و میگی : « پدرجون برای من نگشتی ؟؟؟!!!! (با حالت سوالی و تعجب) »   رفتیم مهمونی و شما علاقه خاصی به نوشابه داری اونم از نوع مشکی (مثل مامانت  ) همیشه یه لیوان آب میارم برات و آب نوشابه بهت میدم ( خواهشا نگ...
3 تير 1393

باران 21 ماهه میشود

سلام . . . دختر شیرین و عزیزم روزهای بزرگ شدن تو داره یکی پس از دیگری طی میشه و من به همان اندازه که از بزرگ شدنت لذت میبرم به همان اندازه دلتنگ میشم . . . دلتنگ این روزهای خاص و دوست داشتنی . . . بالاخره جواب آزمایشت آماده شد و دکتر بردمت ، بگذریم که خانم دکتر یه اخطار جدی به مامان برای دیر بردن آزمایشت برد ولی خدا را شکر چون همه چیز خوب و نرمال بود به خیر گذشت . . . دخملم وزن 11 کیلو و قد 79 توی 20 ماهگی . . . . تو این ماه یه مهمون عزیزم داشتم دوست خوبم هدی به همراه همسر و دخمل نازش دیناجون به اصفهان اومدن و سه روز در خدمتشون بودیم . . . باران و دینا همدیگه در حین اینکه خیلی دوست داشتند ولی با هم نمیساختن . .. باران که تا حا...
8 خرداد 1393

در آستانه 20 ماهگی باران

دختر شیرین زبون و باهوش من این روزا هزار ماشالا دیگه واژه ای نیست که به زبون شیرینش نیاد فقط منتظر یه کلمه یا جمله از دهن ما بیاد بیرون تا تکراراش کنه چند روز قبل که مهمونی به خونه ی دوستم رفته بودیم بهم پیشنهاد شد فرهنگ لغاتش را تو وب بنویسم گفتم آخه این حرفی برای نگفتن باقی نذاشته مثلا داشتیم با مامانم میگفتیم فقط قسطنطنیه را نمیگه که یهو دیدیم لبخند مرموزی میزنه و میگه قسطنیه  من و مامانم این مدلی شده بودیم این موقع فقط دخملی خیلی ضعیف و لاغر که بود الان چند روزه کلا بی اشتها شده و خودم احساس میکنم که وزن کم کرده برای همین دیگه از رو رفتیم و آزمایشش را بردیم آزمایشگاه تا نتیجه بگیریم و ببریم دکتر ببینیم چی میشه شبا و...
4 ارديبهشت 1393

زیارت حضرت معصومه باران

سلام دختر عزیزتر از جوونم تعطیلات نوروز 93 هم تموم شد و به من و خانواده ام خدا را شکر خیلی خوش گذشت . پروسه از شیر گرفتن باران روز به روز بهتر شد به طوری که الان حتی اسمش هم یادت رفته . . . دستتو میذاری روش میگی این چیه؟؟ . . . بعد هم با انگشتات یه تکه ازش میگیری میذاری دهنت میگی به به خوشمزست تعطیلات آخر یعنی روزای 11 و 12 را با هم دیگه اول به ابیانه کاشان و بعد هم به قم برای زیارت حضرت معصومه رفتیم . . . روز اول که راه افتادیم صبحانه را نطنز خوردیم و حوالی ساعت 10 به ابیانه رسیدیم و شروع کردیم به پیاده روی . . . یه باران دل انگیزی هم میومد که فضا را دلنشین تر می کرد .... باران هم که دیگه کسی را دور و برش نمیشناخت سرشو خانوم زیر ...
19 فروردين 1393

سلااام عید همه مبارک

بالاخره سال 92 با تمام سختی ها و اشکاش تموم شد و پا گذاشتیم تو سال 93 . . . امیدوارم سال 93 برای همه سالی پر از برکت و موفقیت و شادکامی باشه و هیچ کس رنگ غم را نبینه . . . روزای آخر سال روزای پر از خستگی با حجم کاری خیلی بالاست . . . از طرفی سر کار بودن و از طرفی خونه تکونی طاقت فرسا . . . خدا را شکر به هر شکلی بود خونه تکونی ما هم تموم شد و برای تحویل آماده شدیم . . . چون هر سال خونه بابام هستیم منم هفت سینم را بردم اونجا چیدم . . . و امسال چون مصادف با شهادت حضرت زهرا (س) هست یه مراسم یک ساعته قبل از تحویل تو خونمون گرفتیم و بسیار خوشحالیم که این اتفاق افتاد چون حرفای خیلی خوبی تو این یه ساعت یاد گرفتیم . . . سال تحویل شد و هزا...
5 فروردين 1393