دوستای تخیلی گل دختر
گل دختر من باران عزیز من مامانی را ببخش که خیلی بی ذوق و کم حوصله است . . . هم کمتر وقت میکنم بیام هم وقتی میخوام بیام بنویسم یه جورایی هنگ میکنم . . . میدونم کلی مطلب هست که در موردت بنویسم ولی از نوشتن هراس پیدا میکنم . . .
این روزا یکی از کارهای شیرینی که میکنی دوستای تخیلیه که برای خودت تو ذهنت ساختی جالبه که اسمایی براشون انتخاب کردی که هم عجیب غریبه هم در عین حال هیچ وقت یادت نمیره
اسم دوستای خیالیت : آل آل ، نیس آل ، لِلا و الیما
تلفنو برمیداری و تک تک شروع میکنی بهشون زنگ زدن . . . جالبه که موقع حرف زدن هم کمی مکث میکنی و دوباره ادامه میدی تازه میخوای که من هم باهاشون حرف بزنم
ولی باز هم خوبه حداقل یه جورایی سرگرم میشی . . .
یه کار خیلییییییییییییییییییییییییییی بد هم یاد گرفتی که اینجا هم به دلیل بدآموزی هم به دلیل شرمندگی معذورم از گفتنش
یه مطلب دیگه که الان چند وقتیه ذهنم را درگیر کرده رسیدگی به خوراک و تغذیه است . . . تصمیم گرفتم هر روز صبح برات یه کیفی یا سبدی بذارم و موادی که لازم داری را در روز برات بذارم که خودم و خالم را ملزم کنم که این تغذیه ها را بخوری بخصوص شیررررررر
الان چند روزیه که سرما خوردی و ایشالا تو همین یکی دو روزه میبرمت دکتر که یه چکاب هم بشی
دیگه جونم برات بگه که یه مطلب دیگه هم اینکه تو زیاد اهل بازی با عروسک و اسباب بازی نیستی معمولا دلت میخواد هر کاری من یا مادرجون یا خاله تو خونه انجام میدن را تو هم نمونش را یاد بگیری و ادامه بدی نمیدونم این خوبه یا بد
عکس که فعلا کنسله گذاشتنش چون این گوشیم به سیستم اینجا وصل نمیشه و عکس را کلا باید بیخیال بشم
البته خودت هم برای گرفتن عکس خیلی همکاری نمیکنی ایشالا اگه بشه میبرمت آتلیه و اونجا تلافیش را درمیارم
از خدای مهربون میخوام کمکم کنه که بتونم اونجور که شایسته هست بزرگت کنم و دست پرقدرت و مهربون اون یاور تمام لحظات زندگیت باشه