در آستانه 20 ماهگی باران
دختر شیرین زبون و باهوش من این روزا هزار ماشالا دیگه واژه ای نیست که به زبون شیرینش نیاد فقط منتظر یه کلمه یا جمله از دهن ما بیاد بیرون تا تکراراش کنه
چند روز قبل که مهمونی به خونه ی دوستم رفته بودیم بهم پیشنهاد شد فرهنگ لغاتش را تو وب بنویسم گفتم آخه این حرفی برای نگفتن باقی نذاشته مثلا داشتیم با مامانم میگفتیم فقط قسطنطنیه را نمیگه که یهو دیدیم لبخند مرموزی میزنه و میگه قسطنیه من و مامانم این مدلی شده بودیم این موقع
فقط دخملی خیلی ضعیف و لاغر که بود الان چند روزه کلا بی اشتها شده و خودم احساس میکنم که وزن کم کرده برای همین دیگه از رو رفتیم و آزمایشش را بردیم آزمایشگاه تا نتیجه بگیریم و ببریم دکتر ببینیم چی میشه
شبا وقتی خوابت بگیره شروع میکنی به نق زدن و خودت میگی خوابم میاد راستی اینو بگم الان دو هفته است که برای خواب از ما جدا شدی رختخوابت را تو اتاقت پهن میکنم و وقت خوابت که میشه با هم میریم تو اتاق و با هم ماجراهایی دارمی
اول کلی داستان برات میگم بعضی وقتاش تو میگی نگو من میگم و شروع میکنی به داستان گفتن .. . همون اول هم میگی خلاصه و داستان شنگول و منگول و حسنی را باهم قاطی میکنی و یه چیزی مخصوص به خودت برای مامان تعریف میکنی تا مامان هم خوابش میگیره و اونوقت میشه که اذیتای دخی شروع میشه یا انگشت تو چشم میکنه یا موهامو میکشه . . . مامان هم اون موقع است که بداخلاق میشه و دخملی را یه دعوای زرگری میکنه باران هم حسساااااااااااس آنا اشک تو چشماش حلقه میزنه و به لهجه شیرین اصفهانیش میگه : دبا نکن بارانو مامان (دعوا . . . ) انوقت دوباره نازکشی شروع میشه و بارانه که میزنه زیر گریه انگار چی شده !!! خلاصه این پروسه دوباره از اول شروع میشه تا آخر که دیگه مامان ساعت یک و نیم شب ناز کشی حالیش نیست و باران هم که میبینه هوا پسه سرشو میذاره رو بالش و به دقیقه نخورده خوابش میبره
فداش بشم خیلی اخلاقش ماهه اینقدر خوبه که مامانش دوباره بدش نمیاد گول بخوره و یه باران دیگه بیاره
فعلا این ماجرای خواب رفتن باران بود تا باشه پستای بعدی و ماجراهای دیگه با باران