باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

بهانه زندگی

40 روزگی باران و غصه های مادرانه

1391/7/17 16:48
نویسنده : نفیسه
382 بازدید
اشتراک گذاری

روز جمعه ٤٠ روز از بدنیا اومدن بارانم گذشت . . . ٤٠ روز با بهترین فرشته ای که خدا بهم ارزانی کرده را تجربه کردم . . . مادر بودن خیلی سخته البته من الان تازه ٤٠ روزش را تجربه کردم و تنها کارم بوده شیر دادن و اروغ گرفتن و مای بیبی عوض کردن ولی تموم وقتمو گرفته . باران شبا تا ساعت ٢ و ٣ بیداره و بعد از سه دیگه خودش کلافه میشه و خوابش می بره . صبحها هم از ساعت ٨ دیگه شروع می کنه به غر زدن و هی زور میزنه بعضی روزا زود تسلیمش می شم و از جام پا می شم ولی بعضی روزا هم تا ١٠ و ١١ گولش می زنم و با شیر دادن می خوابونمش . بعد از اون هم می ریم پایین پیش مامانم . اونم بنده خدا دیگه تدارک ناهار را داده . بعضی روزا اگه باران تا می ریم پایین بخوابه منم انی کنارش چرت می زنم و بنده خدا مامانم برای ناهار دیگه بیدارم می کنه بعضی وقتا هم دختر خوبی میشم و به خوابم غلبه می کنم . . .

باران الان دیگه ٣ بار تقریبا در روز سرحاله و نیم ساعتی باهاش حرف می زنم و اونم خنده های قشنگی برام می کنه . . . وقتی می خواد بخنده تمام دهنشو باز می کنه و من غش می کنم برای این خنده های نازش

بقیه وقتش هم یا داره شیر می خوره یا اروغشو می گیرم یا هم داره زور می زنه

و اما غصه های من :

تو پست قبل نوشتم باران یک ماهه ٥٠٠ گرم اضافه کرده بود و من خیلی خوشحال بودم ولی از اون روز کارم شده وب گردی . . . دنبالم ببینم بقیه نی نی ها تو یک ماهه ی اول چقدر اضافه کردن که دیدم همه ماشالا بیشتر از ١ کیلو اضافه کردن و همه تو ماه اول یا ٤٠ روز اول شدن ٤ کیلو و خورده ای ولی باران من تازه شده ٣ کیلو و ٢٠٠ . . . خیلی غصه می خورم نمی دونم پس چرا دکترش گفت خوبه ؟؟؟

وقتی هم که بهش گفتم بقیه می گن یا شیرت کمه یا قوه نداره دکتر دعوام کرد و گفت از علم طب با من حرف بزن من کاری به حرف بقیه ندارم . . . از شیر کمکی هم که خبری نبود . . .

وقتی نگاهش می کنم دلم براش ریش میشه چون باران ٤٠ روزه ی من الان شده تازه هم وزن نی نی هایی که تازه بدنیا اومدن و به خودم لعنت می فرستم که چرا ماه اخر بارداری خوب به خودم نرسیدم . . . نه قرصام را دیگه خوردم و نه از نظر غذایی به خودم رسیدم چون هم ماه رمضون شده بود و هم معده ام خیلی اذیتم می کرد . . .

البته بعد از همه ی این غصه ها ناگفته نمانه که خدا را شاکرم به خاطر سلامتیش که از همه چیز مهم تره و به قول قدیمی خدا را شکر که بند جونش سالمه . . .

خدایا همه ی نی نی ها را برای پدر و مادراشون صحیح و سالم نگه دار و کمک کن من بتونم امانتی که بهم سپردی را به خوبی ازش مراقبت کنم . . . امین

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

افسانه مامی پارمین
18 مهر 91 12:21
نفیسه جون چهل روزگی دخملی مبارک باشه . ایشالله همیشه تنش سالم باشه .