باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

بهانه زندگی

برای دلم

1392/11/2 11:23
نویسنده : نفیسه
495 بازدید
اشتراک گذاری

برای دلم مینویسم . . . برای دلی که این روزها بوی غم میدهد . . . بوی خون میدهد . . . دل خون شدم دل خون . . .

دلی که این روزها با من نمیسازد . . . با عقل نمیسازد . . . با زمانه نمیسازد . . . با حکمت ، با سرنوشت ، با قسمت و حتی با خدا . . .

این روزها دلم سر جنگ دارد با همه . . . بهانه میگیرد . . . بهانه ی نگاه مهربان . . . بهانه ی دست دلسوز . . . بهانه ی وجودش را . . .

کودکی دیده ای که گریه میکند . . . بهانه میگیرد . . . به سمت مادر پناه میبرد . . . مادر طردش میکند یا صلاح نمیبیند یا کودک خطا کرده است . . . کودک قهر میکند . . . گریه میکند . . . ضجه میزند . . . التماس میکند . . . و دوباره و دوباره به مادر پناه می برد . . .

این شرح حال این روزهای دل من با خداست . . .

خوابش را دیدم . . . کنار یار همیشگیش بود . . . تبش قطع شده بود و در اثر تب چشمهایش سو نداشت . . . به طرفش رفتم . . . دلتنگیم را فهمید . . . دستی به صورتش کشیدم و دوباره آن نگاه مهربان همیشگی دیوانه کننده . . .

تو با من چه کرده ای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ که من اینگونه بی تابم . . . این عشق نیست

به خدا این عشق نیست این جنون است این دیواانگیست . . .

نه با من که با شهر کرده ای . . . دل از همه برده ای . . . چه چشمها که دیدم که در این روزها برای تو و غم تو گریانند . . .

پیرمرد 70 ساله ای و کودک 4 ساله ای که تسبیح به دست ذکر میگوید: او بیاید او بیاید . . .

عزیز من . . . این روزها معنی عزیز با تمام وجودم درک شده است . . .. تو با همه چه کرده ای . . .

بی پرده بگویم .... دلم برایت تنگ شده است . . . سرم نوازشت را  چشمانم نگاهت را  و آغوشم وجودت را . . .

خدا به من جواب نمیدهد . . . از اینجا هم رانده شده ام . . .

تو لحظه ای نبود که کنار من نباشی یار من نباشی تکیه گاهم نباشی و اما من . . . من برای تو چه کرده ام . . . چه می توانم بکنم؟؟

دست بسته ای روسیاه هستم . . . که حتی واسطه هم واسطه ام نمیشود . . . پس میزند مرا . . .

اما در آخر به اینجا میرسم :

تو در قربی . . . این را هیچ کس نمیتواند کتمان کند . ..  تو مقربی . . .

از ذات ازلیش عاجزانه درخواست میکنم پشتیبان قلب مهربانت باشد . . . قلب تو را در دست بگیرد و به جای من و خودش و همه ی دوست دارانت نوازش کند . . . آرامش دهد . . . آرامشی عمیق . . . صبر دهد . . . صبری جمیل

عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز من . . . به انتظارت انتظار را به سختی هر چه تمام تر به سر میبرم و منتظر لحظه ی دیدار می مانم . . . که جان در دهم برایت عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــز من

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ترنم
5 بهمن 92 20:29
سلام نفیسه جون. بمیرم برای اون دلت.چند روز پیش که تو کلوپ گفتی داره درست می شه وقتی خوندم فقط گریه کردم از خوشحالی.خیلی به فکرتم خیلی دعا می کنم.فدات بشم به فکر باران جون هم باش می دونم خیلی سخته ولی امیدوارم به حق حضرت فاطمه خدا خیلی خیلی زود دلتو آروم کنه. ممنون سمیرا جون . .. لطف داری ببخش که ناراحتتون میکنم دست خودم نیست
سانی مامی شادیسا
14 بهمن 92 14:31
نفیس جونم اشکم در اومد با این نوشته ی قشنگت دعا میکم خدا خودش به دل غمگین و مهربونت نظر کنه و به زودی دلت شاد شه. غیر از دعا کاری ازم ساخته نیست ممنووون دوست خوبم ببخش . . . اینجا ننویسم میترکم . . .