100 روزگی بارانم
دیروز صدمین روزی بود که یه فرشته به خونه ی ما پا گذاشت . دختری که همه ی وجودم شده و عاشقانه دوستش دارم .
بارانم
الان دیگه کامل منو میشناسی و چنان بهم وابسته شدی که هم خیلی دوست دارم هم از سه ماه دیگه هراسانم که می خوام از صبح تا ظهر تنهات بذارم . خنده هات هم که دیگه نگو هر دو سه روز یکبار خنده ی صدا دار می کنی و من غرق در خوشحالی میشم . دیروز که رفته بودم بعد از دو ماه صفایی به صورتم بدم وقتی خانوم ارایشگر باهات حرف میزد چنان خنده صداداری می کردی که همه دورت جمع شده بودن و کیف کرده بودن .
خدا را شکر با بابایی هم کنار اومدی و بغلش اروم می مونی ولی بعضی وقتا نمی دونم چی میشه که وقتی دایی یا عمو محمدم باهات حرف می زنن اولش کلی ذوق می کنی و می خندی ول یهو می زنی زیر گریه طوری که سیاه میشی نمی دونم دلیل این گریه چیه برای همین اونا هم بیشتر از دو سه دقیقه نمیتونن باهات حرف بزنن و هر لحظه میترس دوباره بترسی و گریه کنی .
دو سه روزی هست که انگار سرما خوردی یعنی یه کم ابریزش داری ، گلوت خس خس می کنه و سخت نفس میکشی نمی دونم این سرماخوردگیه یا آلرژِی . . . حدس می زنم هر چی که باشه این الودگی هوا شدتشو بیشتر کرده . برای همین قطره تو بینیت میریزم و شبا هم بخور سرد برات میزارم و کارم شده غصه خوردن دیگه دیشب گریم گرفته بود و کلی وقت بالا سرت دعا می خوندم که بهتر بشی چون عذاب وجدان داشتم که چرا کامل مراقبت نبودم . . .
خلاصه مامانیو ببخش که مامانی عاشقته و تو تنها بهانه ی زندگیش هستی
دخترم در خواب ناز
انگاری بازم خوابم گرفته ها . . .
به نظرتون کدوم دستام خوشمزه تره بخورم و بخوابم ؟
عجب گیری کردیما این مامانی دست از سر ما برنمی داره . . .
اومدیم اینجا با عروسکامون یکم خلوت کنیم . . .
مامانی اینجا هم با عروسکام راحتم نمی ذاری ؟؟؟!!!!
بیا اینم یه عکس ٦ در ٤ بگیر و دست از سرم بردار . . .