سه ماهه شدن بارانم
وای چقدرر حرف برای گفتن دارما . . .
این چند وقت هم خیلی حوصله نداشتم هم تو دهه اول محرم بود و من وقت نمیکردم به اینجا سر بزنم . پنج روز اول محرم که طبق سنوات قبل خونه خالم بعدازظهرا روضه بود و من و مامان و باران هر روز با هم رفتیم . روز شنبه هفته پیش هم قبل از روضه برای ناهار رفتیم خونه عموم که خیلی خوش گذشت پسر عموم و خانوم و پسر گلش را هم دیدیم . خیلی دلم براشون تنگ شده بود . محمدصادق هم که ٢ ماه از باران بزرگتره ماشالا خیلی ناز و خواستنی شده بود و این هم عکس خوشملش :
چند شب اخر هم یعنی شب جمعه و شب تاسوعا و عاشورا رفتیم روضه توی کوچشون و خدا را شکر هم باران اروم بود هم جای خوبی بودیم که گرم باشه و دخملم سرما نخوره . روز تاسوعا و عاشورا هم روضه رفتیم و باز هم باران دخمل خوبی بود و همه تو روضه عاشقش شده بودن
راستی بابایی برات لباس حضرت علی اصغر از هیئت گرفته بود که بهت بپوشونیم و همایش شیرخوارگان حسینی ببریم ولی متاسفانه چون مراسمش زود شروع میشد و تو خواب بودی ترسیدم اذیت بشی البته این هم بگم که چون شبا دیر می خوابی مامانی هم خوابش میومد و مجبور شدیم بمونیم خونه و از تلویزیون پای مراسم باشیم این هم یه عکس با لباس علی اصغر (ع)
روز عاشورا هم سه ماه دختر من تمام شد و وارد چهار ماهگی شد برای همین دیشب بردمت پیش دکترت برای چکاب ماهانت که خدا را شکر همه چی خوب و نرمال بود .
قد :٥٩.٥
وزن ٥٤٠٠
دور سر : 40
از خانوم دکترت در مورد دست خوردنت پرسیدم که گفت طبیعیه و برای بازیهایی که باید تو این سن باهات داشته باشم چند تا کتاب گفت که باید اونا را تهیه کنم . یه چیز دیگه هم تعجب کردم هم یه جورایی خوشحال شدم این که باید از ماه دیگه غذا دادنت را شروع کنم . . . هورااااااااااااا
این هم از اتفاقات این چند وقت . . .
و اما این هم چند تا عکس از بزرگ شدن باران چون بالاخره این مامان تنبل عکساتو گذاشت توی سیستم