تولد 29 سالگی
١٦ آذر روز تولدم بود روزی که بغیر از تولد که سالگرد خواستگاریم هم هست هیچ وقت اون تولد را یادم نمیره . . . شبش بعد از اینکه علی و خانوادش رفتن از تو فکرش نمیومدم بیرون از هولم مریض شدم و اون شبو حتی نتونستم تو اتاقم بخوابم و اومدم تو پذیرایی کنار شومینه خوابیدم دلم میخواست گرم بشم . . . و این اشتیاق باعث شد که از خواستگاری تا عقدم ٢٠ روز بیشتر طول نکشه !!!!!
همیشه به خاطر این عجله خودمو سرزنش میکردم ولی الان که میبینم خیلی از زندگیها حتی با داشتن چندین ماه نامزدی هم از هم پاشیده خیلی دیگه ناراحت نیستم و میگم حتما دیگه کار قسمت بوده .
جالب اینکه در لحظه ی اول من اصلا علی را دوست نداشتم و حاضر نشدم برم باهاش صحبت کنم ولی از اونجایی که همیشه عمه ام احتیاط کاره و ملاحظه کار در گوشم گفت حالا برو بحرف ولی بعد بگو نه . . . بهش گفتم اونوقت فکر میکنن پسندیدم و عمه ام گقت کافیه قیافه ی عبوستو تو اینه ببینی تا خودت به همه چیز پی ببری و این حرفا بود که با ایما و اشاره بین من و عمه ام رد و بدل میشد . . . وکاری که نباید میشد شد رفتن برای حرف زدن همانا و بیرون از اتاق نیومدن و خنده های من و علی همان و نتیجه شد همین باران دسته گلی که الان من اینجا از لحظه به لحظه بزرگ شدنش مینویسم و من و علی عاشقانه ثمره ی عشقمون را دوستش داریم .
این هم از کیک و دسته گل علی جون که واقعا غافلگیرم کرد و کادوی خودش و بابام اینا هم نقدی حساب شد
عکسای دسته جمعی هم انشالاه هر وقت از گوشی علی جون رو سیستم ریختم میزارم