اولین مسافرت باران
این پست خیلی هول هولکیه چون فردا ایشالا ما عازم مشهدیم و اومدم که خیلی مختصر از این چند روز بنویسم و برم بخوابم . . .
مادرجون و پدرجونت رفتن سفر عمره . . . طبق معمول پدرجون معاون و مادر جون را هم با خودشون بردند هر چند مادر خیلی نمیتونه حرم بره بخاطر کمرش . . . قبل از رفتن کلی ازت عکس گرفتن و تو هم براشون دلبری کردی . . . این چند روزه هم هر وقت زنگ زدن کلی دلتنگت بودن و البته ما هم همینطور . . .
این چند روزه که تعطیله و بابام اینا هم نبودن و از همه بدتر از شنبه دیگه مامانی باید بره سر کار تصمیم گرفتیم یه مشهد بریم . . . دوساله نرفتیم و من خیلی خوشحالم فقط یه کم دلهره غذا و بهونه گیریهای تو را دارم و تصمیم گرفتم به نیت زیارت نرم به نیت تفریح برم که اگه تو نذاشتی اونجا درست و حسابی زیارت کنم خیلی بهم سخت نگذره . . .
امیدوارم اولین مسافرتت بهترین باشه و به هممون خوش بگذره . . .
ایشالا پست بعدی با عکسای سفر میام جیگرمممممم