و ما امدیم با کلی خبر و خاطره
سلام دخملکم . . . نفس نفیسه . . .
این چند روز خیلی بهمون خوش گذشت و کلی پیش هم بودیم . . .
پرواز رفتمون تقریبا دو ساعت تاخیر داشت و استامینوفنی که برای پرواز بهت داده بودم به هواپیما نرسیده اثر خودشو کرد و تموم شد برای همین مجبور شدم کلی تو هواپیما سرت را گرم کنم ولی اخراش به خاطر جاتنگی بهونه گرفتی . . . شب ساعت 12 رسیدیم هتل و برنامه حرم را گذاشتم برای ظهرا و شبا . . . متاسفانه تو همون روز اول گرما زده شدی و تو راه تمام صبحانه ای که بهت داده بودم را بالا اوردی و از اونروز تا حالا لب به غذا نزدی .. . دو هفته قبل کلی تلاش کردم که غذاخوردن خوب بشه و تو هم باهام همکاری کردی ولی این چند روز فقط اب میخوردی یا اب میوه معلوم بود کلی عطش داشتی با اینکه قبل و بعد از حرم دست و صورتتو میشتسم و گوشاتو خیس میکردم ولی اخرش گرماش بهت اثر کرد . . . جدای از این مساله خیلی سفر خوبی بود و تو اکثر وقتا باهام همکاری میکردی برای نماز که کلی چیز جلوت میذاشتم تا بازی کنی ولی اخرش از اونجایی که تازه سینه خیز را یاد گرفتی یا دست به مهر بقیه میزدی یا سراغ کفشا و کیفاشون میرفتی . . . بابایی هم خیلی کمکمون میکرد و تو را بغل میکرد و باهات بازی میکرد . . . برگشتنه دیگه استا ندادم و خوشبختانه خودت از اول تا اخر شیرخوردی و خوابیدی . . .
برگشتنه پدرجون و مادرجون که کلی دلشون برات تنگ شده بود اومدن دنبالمون . . . اول یه جور خاصی بهشون نگاه میکردی و انگار کم کم داشت یادت میومد و وقتی هم که یادت اومد دیگه از بغلشون تکون نخوردی . . .
از سوغاتی هات بگم که همش مال خودت بود کلی لباس و گل سرای رنگارنگ برات اوردن . . .
از شنبه قرار بود بیام سرکار که چون حامد و خانومش میومدن و پدر جون اینا هم میخواستن به فرودگاه امام برن من و تو هم مجبور شدیم دنبالشون بریم و اینطوری بود که بعد از اون سه روز یه مسافرت یه روزه را هم با ماشین تجربه کردی که اینجا هم کلی بهمون حال دادی و خوش اخلاق بودی . . .
از امروز هم که مامانی تنهات گذاشته و امده سرکار و کلی غصه داره دیشب کلی ازت عکس گرفتم تا امروز همشو نگاه کنم و فدات بشم . . . از شب تا صبح چندین بار بیدار شدم و الکی شیرت دادم و نگاهت کردم ولی اخرش من 7ساعت ازت دورم . . . صبح تا اومدم از واحد بیام بیرون بیدار شدی و صدای گریه ات بلند شد که یهو خودم هم گریم گرفت که مادرجون گفت برو یه جوری ارومش میکنم . . .
نمیدونم باران جونم کار درستی کردم یا نه ولی بدون همین سر کار اومدن هم به خاطر خودت و ایندمونه ولی بدون دوری از تو برای خیلی سخته . . . سخت تر از هر چیزی که فکرش را بکنی . . . الان دلم میخواست پیشم بودی و کلی بوس ابدارت میکردم و باهات بازی میکردم ولی حیف که وقتی پیشت بودم همش حرص کارای خونه را میخوردم و میخواستم اول به اون کارا برسم . . .
حالا دیگه تصمیم گرفتم عصر که اومدم خونه غیر از غذا هیچ کار دیگه ای نکنم و اول از همه در اختیار تو باشم . . . بالاخره برای بقیه کارا هم یکی را میگیرم . . .
باران جونم خوشگل مامانی عاشقانه دوست دارم با بند بند وجودم . . ..