باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

بهانه زندگی

روز تولد تو . . . روز تولد تمام خوبیهاست

  دختر عزیزتر از جانم ، ای تمام زندگیم، ای تمام ذوق و شوق روزهای بارانیم . . .   تو برای من سرچشمه یه زندگی ناب و دوست داشتنی هستی . . .   تو همه ی عشق و امیدم برای نفس کشیدنی . . .   تو مهتاب شبهای تاریک زندگیم شدی . . .   تو روحم ، قلبم ، جسمم و تمام زندگیم را با عشق آشتی دادی . . .   تو ، تو ، تو . . . تنها و تنها بهانه ی زندگیم هستی . . .      ...
5 شهريور 1392

ماجراهای ارایشگاه رفتن باران جون

دخمل طلا جیگل مامان . . . تو این مدت دو بار بردیمت ارایشگاه که متأسفانه نشده بود برای بار اولش برات پست بذارم . . . بار اول حدود دو ماه پیش بود که موهات خیلی نامنظم شده بود و بردیمت آریشگاه کودکان چهارراه هشت بهشت . . . اولش خیلی از محیط اونجا خوشت اومد و سرحال همه جا را داشتی نگاه میکرد تا اینکه روپوش بهت پوشوندن و تو یهو ترس تو چشمات موج زد . . . وقتی هم که ارایشگر کارش را شروع کرد بمیرم الهی اینقدر هق هق گریه کردی که دلم کباب شد برات . . . بیشتر دلم از این میسوخت که خیلی مظلوم وار گریه میکردی و تسلیم شده بودی الهی بمیرم برای گریه هات دوست داشتنی من . . . در عوض بعدش خیلی جیگر شدی و شکل پسملا شده بودی اینم شاهدش :  ...
27 مرداد 1392

و اخرین ماه یکسالگی . . .

بچولی مامان . . . (اصطلاح خودمه خخخخ ) یک ماه دیگه گذشت و تو وارد آخرین ماه یکسالگی شدی . . . این ماه 10 ماه و 20 روز که بودی برای چکاب بردیمت و خدا را شکر دکتر راضی بود . . . وزنت 400 گرم و قدت ماشالا 3 سانت رشد داشته بود یعنی شده بودی 8600 و 72 سانت . . .چون ماشالا این ماه خوب غذا میخوردی تو این ماه پیشرفتای زیادی داشتی من جمله ششمین دندونت که اونم جوونه زد . . . از طرفی دستت را به هرجایی حتی دیوار صاف میگیری و میخوای بلندشی بایستی . . . اعضای بدنت را کم کم یاد گرفتی . . . دست و پاتو نشون میدی . . . موهات هم همین طور ولی چشم و بینی و دندون را از بقیه نشون میدی . . . وقتی بهت میگیم ماهی چکار میکنه خی...
7 مرداد 1392

سومین و چهارمین و پنجمین مرواریدای دخمل ناز من

چند وقتی بود که لثه ی بالات چند تا دونه ی سفید زده بود و نشون از دراوردن دندون بود تا پریشب دیدم دهنت پر خون شده تا دهنتو باز کردی دیدم یکی از اونا سر زده و دو تای دیگه تاولش باز شده و داره خون میاد . .. . بمیرم الهی خیلی داری اذیت میشی ولی معلومه که خیلی صبوری و تحمل می کنی . . . برای همین مصمم شدم که دیروز آش دندونی برات درست کنم برای همین به بابایی گفتم قلم گوساله بگیره و همون شب بار گذاشتم و حبوباتش را هم صبح بعد از یک شب خیسوندن تو اب تو زود پز پختم و بقیه کارها را هم به مامان و خالم سپردم . . . ظهرکه رفتم حاله هام و دختراشون اونجا بودن و کلی آش را دوست داشتند با اینکه اولین بار بودم میپختیم خیلی خوشمزه شده بود . . . در ضمن خودت هم...
13 تير 1392

باران و داداش جونش

این عکسو خیلی دوست دارم . . . این دایی بارانه که ما به خاطر صمیمیت بیشتر داداش جون صداش میزنیم . . . داداش جون عاشق بارانه و این دخمل بلا که اینو فهمیده کلی براش ناز میکنه . . . برای همین به بهونه ی تاب بغلش کرده البته این عکس مال عیده که من الان گذاشتم ...
13 تير 1392

بدو بدو عکس

:     اینجا صحن جامع رضویه که کلی کیف کرده بودی از بزرگیش   اینجا هم شاندیزه که خیلی چسبید با وجود باران   اینجا هم مسجد گوهرشاد و روز آخر و عید مبعثه که ما برگشتیم   اولین مشهدمون با وجود تو خیلی عالی بود و تو کلی با مامان و بابا همکاری کردی عزیز دلم     ...
13 تير 1392