باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

بهانه زندگی

سلااام عید همه مبارک

بالاخره سال 92 با تمام سختی ها و اشکاش تموم شد و پا گذاشتیم تو سال 93 . . . امیدوارم سال 93 برای همه سالی پر از برکت و موفقیت و شادکامی باشه و هیچ کس رنگ غم را نبینه . . . روزای آخر سال روزای پر از خستگی با حجم کاری خیلی بالاست . . . از طرفی سر کار بودن و از طرفی خونه تکونی طاقت فرسا . . . خدا را شکر به هر شکلی بود خونه تکونی ما هم تموم شد و برای تحویل آماده شدیم . . . چون هر سال خونه بابام هستیم منم هفت سینم را بردم اونجا چیدم . . . و امسال چون مصادف با شهادت حضرت زهرا (س) هست یه مراسم یک ساعته قبل از تحویل تو خونمون گرفتیم و بسیار خوشحالیم که این اتفاق افتاد چون حرفای خیلی خوبی تو این یه ساعت یاد گرفتیم . . . سال تحویل شد و هزا...
5 فروردين 1393

سلااام زندگی

از آخرین پستی که هیچ خبری از روزهای دردناک آینده نداشتم 6 ماه و ده روز گذشت . . . و الان اومدم تا بتونم دوباره از نو شروع کنم . . . روزهایی که گذشت روزهایی بود که غمش اینقدر سنگین بود که اجازه نفس کشیدن حتی بهم نمیداد . . . بعضی وقتاش احساس میکردم یه وزنه ی سنگین روی سینه ام هست و به من اجازه نفس کشیدن نمیده . . . و این خداااااااااااااااا بود که تو تموم لحظاتش کنار همه ی خانواده ام بود تا بتونیم تمام این لحظات را دواام بیاریم . . . تو اون روزها ثانیه ای نبود که با خدا حرف نزنم و ازش کمک نخوام . . . و غافل از اینکه خدا همیشه کنارم بود و کمکم بود . . . خدایا مثل همیشه بازهم همه جوره کنارم باش من همیشه و در همه حال محتاج رحمت و عنایت خاصتم ...
14 اسفند 1392

آب زنید راه را . . .

من با تمام وجودم خدایا شاکرتمممممممم ، به اندازه بزرگیت ، به اندازه مهربانیت به اندازه همه خوبیهات شکرگذارت هستم . . .      
3 اسفند 1392

برای دلم

برای دلم مینویسم . . . برای دلی که این روزها بوی غم میدهد . . . بوی خون میدهد . . . دل خون شدم دل خون . . . دلی که این روزها با من نمیسازد . . . با عقل نمیسازد . . . با زمانه نمیسازد . . . با حکمت ، با سرنوشت ، با قسمت و حتی با خدا . . . این روزها دلم سر جنگ دارد با همه . . . بهانه میگیرد . . . بهانه ی نگاه مهربان . . . بهانه ی دست دلسوز . . . بهانه ی وجودش را . . . کودکی دیده ای که گریه میکند . . . بهانه میگیرد . . . به سمت مادر پناه میبرد . . . مادر طردش میکند یا صلاح نمیبیند یا کودک خطا کرده است . . . کودک قهر میکند . . . گریه میکند . . . ضجه میزند . . . التماس میکند . . . و دوباره و دوباره به مادر پناه می برد . . . این شرح حال ای...
2 بهمن 1392

خدایاااااااا . . . . امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء

روزها و شبها ، ساعتها و دقیقه ها و ثانیه ها دارند بدون حضور عزیزترین کس زندگیم میگذره و من روز به روز پیرشدنم را اندازه سال به سال حس می کنم . . . . روز اولی که رفت هیچ وقت فکر این همه زمان را نمیکردیم اول روز به روز بهش اضافه شد بعد هفته به هفته و الان ماه به ماه داره اضافه میشه . . . از شهادت امام جعفر صادق ، تولد حضرت معصومه ، تولد امام رضا ، روز مباهله ، روز عرفه ، عید قربان ، عیدغدیر بگیر تا این روزها که روز عزای عزیزترین و مقرب ترین معصوم به درگاه خدا بود . . . اشک ریختم ، خوندمش ، ناله کردم ، ضجه زدم ، بیقراری کردم و اشک  ریختم و ریختم و همچنان من یه غمزده  پریشانم . . . شاید خیلی کارها داره میشه که به مقتضای بنده بو...
25 آبان 1392

این روزهای من . . . این روزهای تو

باران جونم . . . دخمل یکی یدونم . . . این روزها داره به نهایت سختی طی میشه و مامانت اصلا مامان خوبی برای این روزهای تو نیست . . . دقیقا روز برگشت از تولدت وقتی که در تدارک جشن تولد خانوادگیمون بودیم گرفتاری برامون پیش اومد و هنوز تموم نشده . . . روزها یکی پس از دیگری و به سختی تمام میگذره و تنها صبر و صبر و صبر چاره ی این روزهای خونه ی ما شده . . . تو عزیزم هم این وسط هم بهونه گیر شدی هم بالاخره رفتارای اطرافیا به شدت روت اثر گذاشته هر چند یه مدت مریض شدی و بی اشتهاییت ادامه داره ولی این شرایط روی غذا نخوردنت بی تأثیر هم نبوده . . . دلم نمیخواست اینجا از غصه و ناراحتی حرفی باشه ولی اینقدر این اتفاق برام مهمه و شخصی که توش دچار مشکل شده...
19 شهريور 1392