باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

بهانه زندگی

ما منتظریم . . .

1391/6/2 8:05
نویسنده : نفیسه
230 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر مهربونم ژینا

کم کم دارم آماده ی آماده میشم برای حضور پر برکتتت عزیزم . . . دو سه روزی هست که بدجور تکون می خوری یعنی وحشتناک . . . قبلاً تنها نشونه ای که داشتم سفت شدن شکمم بود که گفتن انقباضه الان دردای شدیدی توی کمر و دل و پشتم دارم که هر لحظه فکر می کنم می خواد اتفاق جدید بیفته . . . از طرفی ترشحاتم بیشتر شده و از حالتی به حالت دیگه تغییر پیدا کردهنیشخند 

یمنم به خاطر همین نشونه ها دیگه جدی جدی هول شدم برای همین کارای بانک بند ناف را تو همین هفته با بابا علی ردیف کردیم اول رفتم آزمایشگاه جم و نمونه خون دادم دیروز هم باباعلی جوابشو برد رویان و باهاشون قرارداد بست و یه سری وسیله بهمون دادن که روز زایمان باید ببریم بیمارستان و به کارشناس مامایی که خانم قاسمی هست هم تماس بگیریم .

از طرفی دیروز رفتم آرایشگاه و موهامو مش پر زدم که خیلی خوب شد و روحیم کلی عوض شد . البته بگم برای شما هیچ ضرری نداره چون از روی کلاه بود و به پوست سرم کاری نداره .

هفته ی قبل هم بادمجون گرفتیم و سرخ کردم و فریز کردم و تو این هفته هم بابایی مرغ گرفت پاک کردم و اون را هم فریز کردم .

بقیه هم بی نصیب نبودند . مامان جون و باباجون (مامان و بابای بابا علی) هم زحمت کشیدند برات دعا تهیه کردند که تا اومدی کنارت بزاریم . خرما و نبات و آب باران دعا خونده هم تهیه کردن که مامانی در هر مرحله ای بخوره تا شما ایمن بشی گلم .

مامان خودم هم که نمی دونم در آینده قراره چی صداش بزنی تربت امام حسین بهم داده تا کام نازنین تو را با تربت امام حسین باز کنیم . کلی لباس هم برام تهیه کرده که امروز اگه قرار شد برم آتلیه بارداری بپوشم چون مامانم تو این کارا ذوقش از من بیشتره . . .

دیگه جونم برات بگه پنج شنبه هفته ی قبل رفتیم باغ دوست بابام . . . قبل از افطار روی تابش نشسته بودیم که بابام می گفت چند وقت دیگه جینا را میاریم اینجا که من نذاشتم حرفش تموم بشه به بابام گفتم نداشتیم که بد صدا کنید بابام کلی خندش گرفت و فهمیدم بابام هنوز اسم بارانو خیلی دوست داره بهش گفتم اگه شما دوست دارید عوض می کنیم ولی اون گفت نه فقط بهش بگو که به من بگه : پدر بعد هم کلی ذوق براش کرد و قربون صدقه اش رفت . . .

اشک تو چشمام جمع شده بود که این همه ذوقو تو بابام برای بچم می دیدم . . .

راستی یه چیز دیگه بگم بهت :

می دونستی ٢٨ مرداد سالگرد عروسی من و بابایی بود ولی امسال حضور تو همه چیز را کم رنگ کرده فقط همه ی لحظات و حرفا و فکرا شده ژینا . . .

هر سال تو این روز کلی برنامه با بابا داشتیم ولی خوب امسال اصلاً فکرامون فرق کرده بود . . . ولی بابا علی آخرش دست خالی نبود . . . روز قبلش رفته بود به فروشگاههای مورد علاقه اش که لباس مارک دار دارن برای خودش هم کادو خریده بود خنده

برای خودش تیشرت و کاپشن و شلوار نایک - برای مامانی دو تا بلوز خیلی خوشمل تازه برای دخترم هم کادو خریده بود که یهو غصه نخوره . . . یه ساک نی نی خوشمل مارک نایک خریده بود که من خیلی دوستش داشتم فقط دادم رنگشو عوض کنه و مشکی بگیره که همه جا بشه استفاده کرد . . .

شنبه ٤ شهریور نوبت دکتر دارم و عزمم را جزم کردم که کلاً از فکر زایمان طبیعی بیارمش بیرون و قطعاً بهش بگم اصلاً حرف معاینه را هم نزن چه برسه به زایمان طبیعی و قانعش کنم که دیگه برام تاریخ بزنه چون واقعاً دیگه خیلی جات تنگ شده . . . دردایی می گیرم که عرق سرد می کنم فقط نمی خوام اورژانسی بشم و کارا بریزه بهم . . . البته همه چیز دست اون بالاییه که باید همه را بسپریم به خودش

خدایا برای همه خوش مقدر بفرما بعدش هم برای ما . . .

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان الی
2 شهریور 91 8:55
سلام نفیسه گلم
خوبی؟
دلم براتون یه ذره شده
وای دیگه آخراشیم
ایشا.. به سلامتی جیگرتو بغل کنی
راستی مشت مبارک خوکشل خانوم


salam - mamnon azizam - manam kheili deltangetem
stretch mark cream
2 شهریور 91 9:09
نفیسه جون برای بعد از زایمان به دردت می خوره من لینکش رو برات پیدا کردم گذاشتم. مریم
خاله فهیمه
3 شهریور 91 15:17
سلام ژینای خوشکل خاله ایشالا هر چه زودتر به سلامتی بیای و این همه آدم رو از چشم انتظاری دربیاری راسبی اتاقتم خیلی خوشکل بود البته باید بیام حضوری ببینم و کلی برات ذوق کنم