باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

بهانه زندگی

روز سخت

1391/8/5 2:08
نویسنده : نفیسه
195 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقتی بود که همکارام می خواستند بیان دیدن باران ولی با هم هماهنگ نمی شدن برای همین تصمیم گرفتم یه روز خاص را خودم تعیین کنم و برای سه شنبه دعوتشون کردم ولی از اونجا که بخت همیشه باهات یار نیست اون روز باران معلوم نبود چرا اینقدر نااروم شده بود . همش می خواست شیر بخوره وقتی هم خوابش میبرد ١٠ دقیقه بیشتر طول نمی کشید که بیدار می شد و شروع میکرد به گریه کردن بغل مامانم هم اروم نمیشد برای همین همه کارا موند برای مامانم و با اینکه غذا را اماده گرفته بودیم و تموم تمیزکاریها دیروز شده بود ولی مامانم بیچاره با اون کمر عملیش همه کارا را انجام داد .

دوستام که اومدند خیلی خوش گذشت و باران خانوم هم مثل یه دسته گل اروم شده بود و بغل همه اروم بود .

اما بدی باران وقتی بیشتر شد که دوستام رفتن . انگار قسم خورده بود که نذاره من اون روز کاری انجام بدم . حتی بغل بابام هم که همیشه اروم بود چنان گریه ای می کرد که اشک تمام صورتشو می پوشوند انگار فقط به وجود من احتیاج داشت برای همین تصمیم گرفتم که به دکترش زنگ بزنم و ببینم چی میگه . منشیش هم نامردی نکرد و گفت برای ساعت ١٠ که همه رفتن اینجا باشید ولی به همین نام و نشون تا ساعت ١٢ تو مطب دکتر بودیم و چشمای دوتامون سیاهی میرفت . جالبیش این بود که از ناارومیهای باران هم دیگه خبری نبود انگار فهمیده بود که دیگه دربست در اختیار خودشم . وقتی رفتیم پیش دکترش که از هر وقت دیگه سرحال تر شده بود فقط به اطراف نگاه میکرد و هر ذفعه هم لبخندی میزد و من و علی جون هم تو کف کارای باران مونده بودیم . حالا خوبیش این شد که تو ٥٨ روزگیش رفتیم و یکباره چکاب دو ماهگیش هم انجام شد .

دکتر اول یه دارو برای سوختگی جزئی پاش داد و البته کلی منو دعوا کرد بعد هم یه قطره کولیکز داد و دستور داد یه دوره مصرف بشه بعد هم وزنشو گرفت که خیلی راضی بود . از ٣٤٥٠ به ٤٤٥٠ رسیده بود قدش هم از ٤٩.٥ به ٥٣ و دور سرش هم ٢ سانت بزرگتر شده بود . رشد باران تو ١ ماه خیلی خوب بود ولی نسبت به همسن و سالاش ١ کیلو کمتره . . .

خلاصه من و علی جون ساعت ١٢.٤٥ بود که رسیدیم خونه و این بود ماجرای یک روز سخت و چکاب دو ماهگی دختر نازم باران

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)