واکسن دو ماهگی
از وقتی تو کلوبمون حرف واکسن دو ماهگی نی نی ها شده بود هوا و اضطراب برم داشت تا بالاخره روز موعود رسید - امروز یعنی دیروز دخترمو صبح بیدارش کردم با کلی غصه بخصوص وقتی می دیدم چقدر سرحاله - خلاصه با علی جون و مامانم رفتیم درمانگاه حضرت ابوالفضل تو خیابان علامه امینی - وقتی وارد شدیم رئیس مرکز اول حوزه ادرسمونو پرسید و وقتی دید که تو محدوده خودشیم خواست که بارانو قد و وزن بگیره
وزن باران ٤٨٦٠ بود که به خاطر لباساش ٤٦٠٠ ثبت کرد
قدش ٥٦ سانت و دور سرش ٣٨.٥
یه موضوع باورنشدنی این بود که وقتی فهمیدن تنها شیر خودمو میخوره کلی تشویقم کردن و گفتن همینطوری ادامه بده که تا همین الان تو کف این تشویقم . . .
بعد از اون بردیمش تو اتاق واکسن و توضیحات لازمو برای مراقبت بعد از واکسن برام داده شد و علی جون هم داشت بارانو ماساژ میداد تا از خواب بیدار بشه من از اتاق اومدم بیرون و در حال بغض و صلوات فرستادن بودم که یهو صدای گریه ی باران رفت بالا - طاقت نیاوردم وقتی رفتم تو اتاق دیدم هنوز هیچ کدومو نزده ولی بخاطر الکلی کردن پاش فهمیده بود که خبراییه - الهی بمیرم براش وقتی بهش زدن دیگه توان نداشت که گریه کنه فقط مثل ماهی لباشو باز و بسته می کرد و ناله میزد رنگ صورتش هم از ترس پریده بود - از مامانم گرفتمو بغلش کردم در حای که سه تایی داشتیم گریه میکردیم رفتیم خونه - تا ساعت ١١ و نیم خوابیده بود و با صدای جیغ از خوا پرید - دیگه حتی نمی تونستم پوشکشو عوض کنم چون دست به پاش که میزدیم فکر می کرد دوباره قراره اتفاقی بیفته
خلاصه قطره استامینوفن را مجدد بهش دادم و تا همین الان تبش را کنترل کردم که بالا نره . . .
این هم از واکسن اول . . .