باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

بهانه زندگی

و آن شب کذایی . . .

1391/8/17 13:46
نویسنده : نفیسه
218 بازدید
اشتراک گذاری

پریشب بخاطر اینکه پوشک باران رو به اتمام بود به باباییش زنگ زدم که بدون پوشک خونه نیا !

متاسفانه هر جا رفته بود پوشک کن ب ب پیدا نکرده بود و مجبور شده بود یه پوشک جدید بگیره منم شب بستم به پای باران - دوساعت بعد دیدم هی یه چرت میزنه و با ناله بیدار میشه و یه صدای عجیبی هم از خودش درمیاره و این روال تا ساعت ٢ ادامه داشت که دیگه کلافه شدم و شروع کردم به غر زدن

با خشونت بلندش کردم که مامیشو عوض کنم صداش رفت بالا و نق نقاش تبدیل شد به جیغ بلند و اشک بود که از چشماش سرازیر شد و انچنان جیغ میزد که در یه لحظه صداش گرفت . . .

وقتی که پاشو دیدم شده بود مثل لبو قرمز . . . جوری گریه میکرد که من و باباش هم با اون گریه میکردیم

پاشو که شستم پمادی که یبار دکتر برای سوختگی داده بود را بهش زدم و مجبور شدم مامیش نکنم و به همون نام و نشون دختره تا ساعت ٦ صبح بیدار بود ولی خدا را شکر اروم گرفته بود - ساعت ٦ دیگه شستمش و مامیش کردم و دو تایی با هم خوابمون برد

الان بعد دو روز خدا را شکر بهتر شده و من خدا را شاکرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

elham
18 آبان 91 7:41
اسم این پوشک جدید چی بود؟ لطفن بگو . مرسی


helen harper
elham
21 آبان 91 9:59
khareji e?!
سانی مامی شادیسا
22 آبان 91 12:18
اییییییییی بابا.... چه شب بدی داشتی نفیسه جون. طفلک این نی نیهای بی زبون که فقط با گریه می تونن حرفشون رو به ادم بفهمونن. خدا رو شکر که الان بهتره
میرزا کوچک خان
23 آبان 91 12:05
غصه نخور.... من مولفیکس میگیرم. بدک نیست... عکس جدید نمیذاری؟