اولین غذا و غلت زدن بارانم
از ١٨ این ماه به دستور دکتر غذاتو همونطور که گفته بود درست کردم و از روزی یه قاشق شروع کردم غذا خوردنت خیلی جالبه عزیز دلم اصلا نمیدونی چکارش کنی بدی بیرون بخوریش بمکیش برای همین قیافت خیلی دیدنی میشه جالب تر هم اینه که دقیقا همون تعدادی که باید بخوری را میخوری اگه یواشکی یه قاشق اضافه تر برات بریزم همونو اصلا نمی خوری و دهانتو عمرا باز کنی از غذا خوردنت عکس و فیلم گرفتم که تو گوشی دایی و مامانمه که ایشالا برات میذارم . . .
و اما از غلت زدن . . . چند وقتی بود که غصه غلت نزدنت را میخوردم برای همین دستموو پشتت میذاشتم و بالاخره یه جوری مجبورت میکردم که غلت بزنی ولی امروز وقتی از اشپزخونه اومدم بیرون دیدم دمر شدی و داری زور میزنی که اون دستتو از زیر بدنت خارج کنی کلی برات با مامانم ذوق کردیم و دست زدیم از اون موقع زیادی خوشحال شدی و مرتب داری غلت میزنی که بعضی وقتا دردسرساز میشه چون همیشه پیشت نیستم . . . امروز هم که خونه ی دخترعمه ام بودیم یه کمی از شیرین کاریاتو نشون دادی ولی همچنان یه کم ناراومی میکنی و شلوغی را دوست نداری . . .
مامانی هم امروز خیلی حالش بد بود برای همین مجبور شدم اخرش برم دکتر که خداناکرده شما وانگیری دوتا امپول نوش جان کردم و یه سری هم دارو باید مصرف کنم ایشالا بهتر بشم تا حوصله کافی برات داشته باشم . . .
برای خالی نبودن عریضه چندتایی عکس میذارم که خاطره ی خوبی باشه برای روزهای اینده
فدای اون ژست و خندت بشم من جیگرم
این از اون وقتاست که با کمک دستم دمر میشدی و مات میموندی که دیگه این چه حالتیه!!!!
باران عزیزم هر چقدر که بخوام از دوست داشتنت بگم نتونستم حق مطلبو ادا کنم فقط اینو بدون که لحظه لحظه زندگی من و بابایی به دلخوشی وجود تو سپری میشه از وقتی اومدی سرمنشا خیر و برکت برای زندگیمون شدی . . . از خدا میخوام که کمکمون کنه و بتونیم زندگی خوبی برات فراهم کنیم . . . زندگیت سرشار از خوشی و لبخند و کامیابی و در ناخوشیهات صبر و بردباری ارزو میکنم
خدایا دخترم را در همه ی لحظات زندگیش یاری کن و یه لحظه از خودت غافلش مکن . . . امین