باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

بهانه زندگی

نرم نرمک میرسد اینک بهار . . . خوش به حال روزگار

1392/1/18 12:14
نویسنده : نفیسه
161 بازدید
اشتراک گذاری

سلام باران عزیزتر از جانم . . .

بالاخره سال 91با همه ی پستی ها و بلندیهاش تموم شد و به سال 92 رسیدیم . . .

سال گذشته با وجود تمام غم و غصه هاش اما برای من اوجی داشت که تا حالا تجربش نکرده بودم و اون مادر شدن بود . . . مقامی که همه ی دخترا و زنان این سرزمین ارزوشو دارن که به اون برسن . . .

امسال تو تو اغوشم اومدی و هر لحظه منو عاشق تر از لحظه ی قبل کردی . . . احساس میکنم تو قلبم دیگه هیچ جایی برای هیچ کس دیگه وجود نداره و روی تموم سلولای قلبم باران حک شده . . . شاید اگه اینا را بخونی خیلی نتونی حس منو باور کنی و فکر کنی اینا همش یه سری جملات عاشقانست ولی من میدونم هر مادری در مورد فرزندش هر جمله ی عاشقانه ای که بگه اونو با تمام وجود و صدها بار تجربش کرده و حتما صادق ترین و شفاف ترین عشق . . . عشق مادریه . . .

خیلی خدا را شاکرم که همچین گلی را به من داده و خدا هم خودش میدونه تا حالا به خاطر هیچ نعمتیش به اندازه وجود تو اینقدر شکر گذارش نبودم . . .

و اما از روزهای پایانی سال 91 :

دو هفته اخر خیلی خیلی سرم شلوغ بود یا به خرید بودیم یا به خونه تکونی . . . حتی خونه تکونی مامان بزرگم که هیچ سالی نبودم را امسال با وجود تو رفتم و خدا را شکر تو هم خیلی باهام همکاری کردی . . . روزای دیگه هم که یا خونه مامان خانوم مشغول تمیز کردن و شستن بودیم یا خونه ی خودمون . . . خدا رحم کرد کارگر هم گرفته بودیم ولی پا به پای اونا کار می کردیم البته ناگفته نمونه یه زنگ تفریح جانانه و حسابی هم این وسط داشتیم و اون جمعه ی اخر سال بود که همه باغ دختر عمم بودیم و چهارشنبه سوری را چند روزی جلوتر انداختیم و تا اخر شب خیلی بهمون خوش گذشت . . . دختر نانازی من از اتیش ترسیده بود و صدای ترقه ها هم که جای خودشو داشت برای همین با پدرجون مهربون شما تو اتاق بودی . . . خلاصه بالاخره که این روزای اخر سال هر طوری بود گذشت و به لحظه ی تحویل رسیدیم و امسال دیگه ما یه خانواده ی سه نفره بودیم . . .امسال یه فرشته به جمع ما اضافه شده و شده تموم زندگی من و بابا علیش . . .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)