باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

بهانه زندگی

روزهای نوروز 92

1392/1/18 13:01
نویسنده : نفیسه
459 بازدید
اشتراک گذاری

از 30 اسفند دید و بازدیدای خانواده شلوغ ما شروع شد . بعد از تحویل برای شام خونه مامان جون بابایی بودیم و شما چون مهمونی اولت بود و هنوز به جمع به این شلوغی عادت نداشتی همش گریه میکردی که ما هم مجبور شدیم بعد از شام زودی به خونه برگردیم . فرداش خونه ی مامان جون و باباجون خودت برای ناهار بودیم که همه ی فامیلشون عصر اومدند دیدنشون و از اونجا بود که به این جمع عادت کردی . فرداش که جمعه بود خونه ی مامان جون و بابا جون خودم بودیم و شب هم پدر جون اینا را برای شام بردیم خانه استیک و مهمونیه عیدمون را اونجا گرفتیم . اونجا هم خیلی اروم نبودی برای همین اول بابایی غذا شو خورد و من تو را کنار اکواریوم بردم چون ماهی خیلی دوست داری .

فرداش هم خونه ی مامان بتول و باباحجی بودیم و به این ترتیب تموم دید و بازدیدا را تا روز نهم انجام دادیم . تو این 17 روز صبحانه و پختن غذات با بابایی بود . یعنی صبح زودتر از من با بابا بیدار میشدی علی جون هم اول مامیتو عوض میکرد و بعد صبحانه برات اماده میکرد و بهت میداد و غذات را هم بار میذاشت و من از این استراحت کلی کیف میکردم .

روز دهم روز بازدید ما بود که خانواده ی بابایی اومدن خونمون و خدا را شکر به خوبی طی شد . روز دوازده و سیزده را هم باغ رفتیم .که خیلی تعریفی نداشت و بعدا که بزرگ شدی ماجراشو برات تعریف میکنم .

روز پنجشنبه به یه جایی خیلی قشنگ دعوت شدیم که خیلی خوش گذشت هم محوطه ی خیلی قشنگی داشت هم استخر . ما هم خانوادگی رفتیم استخر و تو را هم بردیم تو هم کیف کرده بودی اول یه لگن کنار استخر گذاشتیم و تو را اونجا بردیم ولی شما به یه لگن اب راضی نبودی و اومدی تو استخر . کلی ذوق کرده بودی اگه محکم نگهت نمیداشتم خودتو رو اب ول میکردی . . .

روز جمعه هم خانواده ی خودمو باغ دوست پدرجون دعوت کردیم که هم بازدیدمون باشه و هم عقیقه ی شما را بدیم که زحمت پختشو  باباجونت کشید که واقعا بریون خوشمزه ای شده بود البته من و بابا اجازه نداشتیم بخوریم و اینو از تعریف بقیه میگم و خدا را شکر این مهمونی هم به خوبی تموم شد .

این هم 17 روز از گذشتن تعطیلاتمون . . . چند تا عکس هم از این روزها تو ادامه مطلب . . .

 

 

 

 

 

ببخشید باران جونم عکسای اتلیت را هم گرفتیم ولی چون فلش بهمون نداد از خود شاسی عکس گرفتم و تو وبت گذاشتم که یادگاری داشته باشی . . . راستی تقویم هم برات گرفتیم که خیلی خوب شد عکس تقویم و بقیه شاسی ها را تو پست بعدی برات میذارم . . .

خیلی دوست دارم جیگرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان امیرحسین
22 فروردین 92 16:23
وای چه نی نی نازی دارید خدا حفظش کنه.همیشه جمع سه نفرتون شاد باشه


ممنون مامان امیرحسین جان که به ما سر زدید همه ی نی نی ها ناز و دوست داشتنی اند همچنین امیرحسین شما