باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

بهانه زندگی

باران نق نقووووووووو

1392/2/16 12:17
نویسنده : نفیسه
202 بازدید
اشتراک گذاری

سلام . . .

این روزا حال چندان خوشی ندارم . یه جورایی کلافه شدم . اون شب که نوشتم سرما خوردی حالت تو شب خیلی بدتر شد و تبت به 39 رسید برای همین مرتب تا صبح پا شویت میکردم و بالا سرت بیدار بودم فرداش از دکتر خودت نوبت گرفتم و ساعت 8 رفتیم مطب . با اینکه استامینوفن را مرتب بهت میدادم ولی تو مطب هم تب بالایی داشتی. دکتر خودت گفت ویروسه و توی گلوش هم دونه های قرمز داره خلاصه همون موقع شیاف استامینوفن برات زدیم و یک ساعت بعد هم قطرشو دادیم . . . اون شب هم تا صبح بالا سرت بودم چون تا صبح تب داشتی ولی خدا را شکر تا روز بعدش بهتر شدی و دونه های ریز رو بدنت زد بیرون . . . دو سه روزی خوب بودی تا ابریزش بینی شروع شد و هنوز ادامه داره مرتب برات قطره میزنم و شربت سیتریزن میدم تا بهتر بشی ولی از همه ی اینا که بگذریم چند وقتیه که بدجور وابسته شدی طوری که حتی یک قدم نمیتونم از کنارت دور بشم و من میمونم و کلی کار خونه . . . هنوز پام به اشپزخونه نرسیده انچنان گریه میکنی که انگار چی شده . . . یه دو بار محل نذاشتم گفتم شاید گریت قطع بشه ولی فایده ای نداشت . . . دو روز بدجور عصبانی شدم و سرت داد کشیدم ولی بعدش انچنان از دست خودم ناراحت شدم که مثل دیوونه ها با تو گریه میکردم ولی از این به بعد قرار گذاشتم با خودم تا تو بیداری هیچ کاری نکنم و کنارت باشم و هر وقت خوابیدی به کارام برسم هر چند که تا اخر شب طول بکشه چون اینجوری هم خودم عصبی میشم هم تو را ناراحت میکنم . . . ایشالا این روزای وابستگی هم بگذره و تو برای خودت یه نی نی مستقل بشی دختر گلم

دوست دارم و ببخشید که این چند روزه اذیتت کردم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان کوروش
17 اردیبهشت 92 15:12
نفیسه جونم سعی کن ارامش خودتو حفظ کنی و حالا که ایم موقعیت رو داری پیش باران عزیز بمونی از بودن در کنارش نهایت لذت رو ببری و متقابلا محیطی شاد براش بسازی هیچ چیز توی دنیا مهمتر از این فرشته ها و هیچ کاری در حال حاضر مهمتر از رسیدگی بهشون و براآوردن نیازاشون نیست این دوره کوتاه اضطراب جدایی طی می شه به زودی کوروشم نزدیک 1 ماه اینجوری بود الان خداروشکر بهتر شده. بوس برای باران قشنگم و مامان نازنینش


ممنون دوست عزیزم سحر مهربونم

سانی مامی شادیسا
22 اردیبهشت 92 14:35
دقیقا میدونم چی میگی. شادیسا هم همینطور شده تا یک لحظه ازش دور میشم یا دنبالم میاد یا شدید گریه میکنه. من موندم با یه عالمه کار عقب افتاده. ولی خب چاره ای نیست. باید صبرمون رو زیادتر کنیم تا این روزها هم بگذره. مواظب خودت و باران گلی باش بووووووسسسسس


جدا خدا صبرمونو زیاد کنه . . . ممنون دوست گلم . بوس برای خودت و شادیسا گلی