باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

بهانه زندگی

عکس دخمل شیطون بلا

گل دخملم هواسش نیست که اومدیم دیدنش . . . داره به مامان و بابا سلام می کنه . . . . انگشتشو کرد تو دهنش که به مامان بگه من خیلی گشنمه . . .(مامان بمیره که تو گرسنه بودی جیگرم) وای زشته دخمل گل مامان ! پاهاتو بیار پایین عزیزم . . . . دخملم خمیازه داره میکشه ، میگه مامان دیگه من خوابم میاد ، چیزی که ندادی بخوریم ، بذار بریم لالا کنیم .............   خیلی می خواممممممممممممممممممممممممممممممممممممت ...
20 ارديبهشت 1391

دختر گلم - 3

. . . بالاخره ساعت 8 و 45 دقیقه رفتیم داخل ، دکتر سونو مرد بود ولی خیلی محجوب ، خوابیدم رو تخت و شروع کرد به توضیح دادن : دو تا مانیتور وجود داره به هر کدوم که راحت ترید نگاه کنید ، اول سونوی دو بعدی انجام می دیم بعد هم سه بعدی تا تصاویر واضح تر دیده بشه ، شروع کرد به توضیح دادن و من قلبم می خواست از تو سینم بزنه بیرون می دونستم علی حالش از من بدتره ، اول یه تصویر کلی از جیگر نشون داد و بعد رفت روی قلبش و ضربان قلبش را گذاشت ، همون جوری تپل مپل می زد (قربون قلب مهربونش بشم . . .) بعد هم شروع کرد از لحاظ سلامتی سر و مغز و کل بدن را چک کردن و خدا را شکر همه را به خوبی تعریف می کرد ، همون موقع دستمو به طرف اسمون بردم و ازش تشکر کردم و ضربان...
20 ارديبهشت 1391

دختر گلم - 2

.... بعد از دکتر با بابام رفتم خونه خاله ، آخه روضه بود ، اونجا به دخترا نگاه می کردم و در حال روضه گریه می کردم و تو دلم به خدا می گفتم خدایا راضیم به رضای تو ، به من منت بذار و فرزند صحیح و سالم بهم عطا کن و مهر دختر را اگه نی نی دختر نیست از دلم ببر بیرون . . . علی جون ساعت 7 و ربع بود که اومد دنبالم و با هم رفتیم ، معلوم بود خیلی مثل من هول کرده بود چون تو راه یا حرف نمی زاد یا اگه باهاش حرف می زدی با سردی جواب می داد ، یه آهنگی هم در مورد فرزند داشتن گذاشته بود و هر دفعه اشک تو چشماش حلقه می زد . . . بالاخره تو این ترافیک و با اون سرعت علی ساعت 7 و 45 دقیقه رسیدیم مطب ، دفترچه ام را گذاشتم پذیرش و نشستیم ، بعد از 10 دقیقه منشی ...
20 ارديبهشت 1391

دختر گلم - 1

دیروز ساعت 4 نوبت داشتم ، دقیقاً خودمو ساعت 4 مطب گذاشتم و منتظر موندم تا طبق معمول فشار و وزنم را بگیرند . فشار : 11 روی 7 وزن : 68 کیلو بعد از ده دقیقه بعنوان اولین مریض رفتم داخل ، خانم دکتر مثل همیشه با خوشرویی سلام و علیک کرد و از وضعیتم پرسید . گفتم خوبم فقط همون دل دردهای همیشگی ، ازم خواست بخوابم تا شکممو معاینه کنه بعد از معاینه گفت آفرین خوب توپولش کردی . . . با این حرفش رفتم تو آسمونا ، احساس کردم حداقل یه وظیفه ی مادری را خوب انجام دادم . بعد هم دستگاه گذاشت تا صدای قلب مهربونشو بشنوم ، صداش از دفعه ی قبل بلندتر و محکم تر شده بود ، احساس خاصی بهم دست داد که نمی تونم بیان کنم ولی هر لحظه یاد قدرت خدا و مهربونیش می افتم . . ....
20 ارديبهشت 1391

خطر از سرمون گذشت . . .

سلام خدا انگار دوباره تو را به من بخشید و بر سر من و بابا علی منت گذاشت . پنجشنبه شب با بابا و مامانم رفتیم باغ دوست بابا . از قرار یکی دیگه از دوستای ما قرار بود بیاد و تا اومدند دیدم سگ خونگیشونم با خودشون اوردند . من از هر نوع حیوون از سوسک بگیر تا دایناسور می ترسم یه ترس عجیب که هیچ کس نمی تونه درکم کنه . سگه را با طناب بسته بودند ولی چون می خواست بازی کنه هی پارس می کرد و منم چون بسته بودندش بدون ترس نزدیکش نشسته بودم . مشغول حرف زدن بودیم که دیدم بازش کردند و چند قدمی منه . من از ترس پا شدم برم پشت بابا علی قایم بشم اینم یهو توجهش به من جلب شد و اومد به طرفم که باهام بازی کنه ، منم نفهمیدم چی شد فقط دیدم دارم می دوم و از ترس مامانم...
19 ارديبهشت 1391

امروز نوبت دارم

امروز بعدازظهر ساعت 4 پنجمین ویزیت دکتره و ساعت 8 هم نوبت سونو دارم ، دل تو دلم نیست که از فینگیلم خبر دار بشم . . .
19 ارديبهشت 1391

سلام نی نی خوشجل خودم

این اولین باریه که دارم توی خونه برات می نویسم برای اینکه کمتر با این سیستم تایپ کردم برام یه کم سخته . دیشب از بس کمر درد و دل درد کشیدم نتونستم امروز برم سرکار و مرخصی گرفتم . یه روز که از خونه برم بیرون فرداش بد روزی دارم . دیروز هم چون باغ بودیم و اصلا نتونستم استراحت کنم دیشب رگ سیاتیکم بدجور درد گرفته بود طوری که تو خواب همش ناله می کردم و چون دیدم امروز هم باید دوباره روی صندلی یه ٧،٨ ساعت بشینم ترجیح دادم خونه بمونم . تا دو ساعت پیش هم پایین بودم ولی چون همه خواب بودند من هم از فرصت استفاده کردم تا بیام یه کم بالا را مرتب کنم اما از بس خسته میشم ! بین هر کارم میام استراحت می کنم الان هم موقع استراحتمه . حالا د...
2 ارديبهشت 1391

خدایا شکرت به خاطر مادر شدن

تمام وجودم ، تمام سلولهای بدنم و روحم تو را صدا می زنند فرزندم ، دلبندم ، پاره ی تنم ، امید زندگیم ، . . . نمی دونم چه واژه ای بکار ببرم که بتونم حسم را نسبت به تو بیان کنم . فقط اینو بدون که : لحظه ای نیست که به فکرت نباشم و اون موقع اشک تو چشمام حلقه نزنه ، طاقتم تموم میشه تا تو را تو آغوش بگیرم و از شیره ی وجودم تو را سیراب کنم . . . خدایا ! عاجزانه از تو تقاضا دارم کمکمون کنی تا بتونم اون طور که تو می پسندی این امانتی که به ما سپردی را بزرگ کنیم . خدایا ! دستمون را بگیر . . . ما خیلی تنهاییم . . .   ...
31 فروردين 1391

سونوگرافی عمومی ! نظر دهی عمومی !

سلام . به خدا دیگه خسته شدم از بس نتیجه سونوگرافی بقیه ! را شنیدم . نمی دونم روی پیشونیم چیزی نوشته !؟ بعضی وقتها فکر می کنم رو پیشونیم نوشته : لطفاً جنسیت فرزند مرا حدس بزنید . . . ! من نمی دونم چرا بعضی ها اینجوریند ؟ من از اول خودم حدس می زدم که نی نیم پسر باشه . نمی دونمم چرا ؟ ولی هر کی می پرسید حدسمو می گفتم تا نخواند برام نظر بدند ولی جالبه از وقتی باردار شدم هر کسی را می بینم برام نظر میده ! می خوابم می گند پسره پا میشم میگند پسره آرایش می کنم می گند خوشگل شدی پسره آرایش نمی کنم می گند وای پسره که رنگ و روت پریده !!! چیزای ترش می خورم می گند پسره خلاصه از روی هر کاری که انجام می دم حدس می زنند پسره بهشون میگم خوبه خودم همون ا...
31 فروردين 1391