باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

بهانه زندگی

خاطره زایمان 2

تو راه با هم صحبت نمی کردیم فقط احمد یه اهنگ گذاشته بود و می گفت خوب گوش بده که بعد هر چه بهش گوش کنی یاد امروز بیفتی ولی من تو دلم غوغایی بود که نگو . . . رسیدیم بیمارستان سعدی ساعت حدود ٦ و ٧ بعد از ظهر بود تمام مدارک را بابام داد به پذیرش . . . کیف مادر را هم از بیمارستان گرفتیم و رفتم به طرف زایشگاه . . . فکر می کردم حالا بعد از اینجا قراره بیام بیرون و جایی دیگه مثلاً تو بخش برم . . . تا رفتم مدارکمو گرفتن و تعجب کرده بودن که چرا حالا اومدم بستری بشم . . . وقتی فهمیدند به خاطر فشار بالام اورژانسی شدم لباس آوردند و قرار شده لباسام را بدم به مامانم تا ببرن . . . اما من خودما سریع گذاشتم بیرون تا از بابام و شوشو و داداشم خداحافظی کنم . ....
19 شهريور 1391

من دوباره متولد شدم . . . من مادر شدم

اول می خوام از احساسی بنویسم که تا امروز ٦ روزه که تجربه اش کردم ولی اونو با هیچ حسی عوض نمی کنم . . . مادر یعنی عشق ناب و خالص و پاک . . . مادر یعنی لحظه لحظه دلواپس نفس نفس فرزند . . . مادر یعنی دلهره و اضطراب و نگرانی . . . مادر یعنی همه ی خواسته ات فرزند . . . مادر یعنی . . . اینقدر سرشار از این حس خالصم که اشک مهلت نوشتن نمی دهد . . . مادر یعنی همه ی وجودت را سرشار از عشق کردن . . . مادر یعنی . . . من همه ی وجودم سرشار از عشق به دخترم شده . . . همه ی لحظات زندگیم یعنی باران . . . من دیوانه ی فرزندم شده ام . . . من یعنی تماماً گذشت برای باران . . . برای لحظه لحظه ی نفسش . . . دیوانه وار عاشقش شده ام . . . دیوانه وار می پرستمش . . . ا...
11 شهريور 1391

ما منتظریم . . .

سلام به دختر مهربونم ژینا کم کم دارم آماده ی آماده میشم برای حضور پر برکتتت عزیزم . . . دو سه روزی هست که بدجور تکون می خوری یعنی وحشتناک . . . قبلاً تنها نشونه ای که داشتم سفت شدن شکمم بود که گفتن انقباضه الان دردای شدیدی توی کمر و دل و پشتم دارم که هر لحظه فکر می کنم می خواد اتفاق جدید بیفته . . . از طرفی ترشحاتم بیشتر شده و از حالتی به حالت دیگه تغییر پیدا کرده   یمنم به خاطر همین نشونه ها دیگه جدی جدی هول شدم برای همین کارای بانک بند ناف را تو همین هفته با بابا علی ردیف کردیم اول رفتم آزمایشگاه جم و نمونه خون دادم دیروز هم باباعلی جوابشو برد رویان و باهاشون قرارداد بست و یه سری وسیله بهمون دادن که روز زایمان باید ببریم بیمارستان...
2 شهريور 1391

نوبت نمی دونم چندم !!!!

سلام دخمل خوشگلم که با این سفت شدنت و تکونات دهن مامانی را سرویس کردی   ببخشید که اینجوری بهت سلام دادم چون همین الان اینقدر سفت شدی که میخوای پوست شکممو پاره کنی و بزنی بیرون . . . امروز 10 روزه که وارد 9 ماه شدیم (این تاریخ بالا را بی خیال بی خودیه !!!) فامیل را تا میبینم طوری حرف می زنن که انگار همین فردا زایمان دارم ولی تا می رم مطب دکتر همچین راحت حرف می زنه که منم سرخوش از مطب میام بیرون . . . دوشنبه این هفته که رفتم دکتر فقط نیم کیلو اضافه کردم بودم البته به عبارتی نیم کیلو کم کرده بودم چون هفته قبل وزنم را ماما کمتر زد تا دکتر دعوام نکنه . . . جای علی خالی بود تا دوباره دعوام کنه . . . دکتر هم تا شکممو معاینه کرد خیلی ...
26 مرداد 1391

سونوی داپلر رنگی

دوشنبه هفته پیش رفتم سونو که دکتر دستورشو داده بود . بیشتر می خواست از نظر خونرسانی به جفت بررسی بشه - سونوش مثل قبلی نبود که همه چیز را کامل برام توضیح بده ولی دیدم اونم داره از بزرگ بودن سر نی نی که دو هفته درشت تره صحبت می کنه . ازش پرسیدم مشکلیه ؟ گفت نه این مورد فامیلیه و مورد خاصی نیست . در مورد کلیه اش که پرسیدم گفت من چک نکردم و این سونو خاصه و فرق می کنه . خوابیدم دوباره چک کرد از ٧ به ٦.٥ میلی رسیده بود و گفت ما زیر ٧ را طبیعی در نظر می گیریم ولی برای راحتی خیال خودتون بعد که بدنیا اومد یه سونو انجام بدید . سن نی نی ٣٤ هفته و ٣ روز وزن نی نی ٢٤٩٦ گرید جفت ٢ بقیه موارد هم که من ازش سر در نمیارم . دوشنبه نوبت دکتر دارم که ه...
21 مرداد 1391

مامان تنبل

از نوبت اولم که رفتم دکتر تا حالا ٢ بار دیگه رفتم که الان باید سعی کنم هر چی یادمه بنویسم نوبت دوم ساعت ١٠ بود ولی من ٨ خودمو گذاشتم مطب که زودتر برم . . . خلاصه بعد از مراقبت توسط ماما ساعت ١١ نوبتم شد که برم پیش خود دکتر . . . اول شکممو معاینه کرد بعد هم جواب آز و سونو را دید . شکممو که گفت خیلی خوبه و نی نی رشد کرده جواب سونو را که دید سر دخملمو گفت طبیعیه ولی کلیه را گفت خدا را شکر که الان مشخص شده و الان می دونی که باید پیگیری کنی ولی اگه نفهمیده بودی ممکن بود تو دو سالگی ببینی که بچه کلیه اش عفونت کرده و اون موقع خوب نبود . خلاصه جواب آزم تقریباً خوب بود ولی عفونت ادرار توش مشاهده شد که برام ٢٠ تا آموکسی سیلین نوشت . ٢ تا آمپول پرولو...
12 مرداد 1391

سونوی نه چندان دلچسب

روز سونو طبق معمول آقای پدر اومد دنبالم و با هم رفتیم . اولین نفر بودیم ولی دکتر یه نیم ساعتی دیر اومد . بالاخره ساعت ٥ و نیم رفتم داخل و خوابیدم رو تخت و دکتر هم شروع کرد به توضیح دادن . . . همه اعضای دخمل گلمو بررسی کرد و خبر از سلامتیش داد که خدا را صد هزار بار شکر . . . می خواست دوباره جنسیتشو بهمون تأییدیه بده که دخمل گلم این دفعه پاهاشو گذاشته بود روی نانازش و معلوم نبود . . . (قربون دخمل با حیام برم من) در بررسی نهایی گفت کلیه چپ ژینا اندکی ورم داره و یه کمی ادرار داخلش دیده میشه که اصطلاح پزشکیش هیدورنفروز بود . . . قلبم می خواست درجا بایسته بهش گفتم حالا اینی که می گی یعنی چی؟؟؟ من حالا باید چکار کنم ؟؟ دکتر گفت خیلی مهم نیست و ...
3 مرداد 1391

قسمت دوم دکتر جدید

اونروز از ساعت ١ که مطب بودیم با کلی پارتی ساعت ٣ و نیم کارمون تموم شد و بیچاره بابام هم پایین منتظرم بود . . . فکر نکنم هیچ بابایی برای دخترش که بره دکتر زنان و زایمان این همه معطل شده باشه . . . اولش رفتم پیش یه ماما که وزن و ضربان قلب دخمل را چک کرد و احساس رضایت کرد . . . بعد هم همه ی مدارکم را یه جا جمع کرد و گفت اگه خانم دکتر تأیید کرد بیا تا پرونده برات تشکیل بدم . . . یک ساعت منتظر موندم تا برم تو مطب تا بالاخره با پارتی وارد مطب شدم . . . دوباره قبل از اینکه برم پیش دکتر یه ماما دیگه بود و چند تا دیگه خانم باردار که یا منتظر بودند دکتر بیدا جداگونه صدای قلب نی نی را گوش بده یا برند سونو گرافی . . . بالاخره بعد از یک ساعت دک...
23 تير 1391

بابا علی خیلی دوست داریم . . .

سلام ژینای عزیز و دوست داشتنی مامان امروز می خوام یه کم از محبتایی که بابایی هنوز تو نیومده بهت ابراز می کنه بنویسم . بابایی از همون اول که زندگیمونو تشکیل دادیم خیلی دوست داشت نی نی دار بشیم ولی من به دلایلی خیلی مایل نبودم . اونم بنده خدا با خواسته های من کنار اومد . تا اینکه بالاخره شما وارد زندگی ما شدی . . . حرف از تو که میشه که اول همه اشک تو چشماش حلقه می زنه . . . یه جوری تو رو می خواد که برای من خیلی شیرینه . . . دلم می خواد مرتب از تو حرف بزنمو و اونو احساساتیش کنم . . . یه وقتایی میشینه و از کارایی که دوست داره از تو ببینه حرف می زنه . . . میگه دلم می خواد برم دم اتاقش ببینم پشتشو کرده به در و داره یه شیطنت م...
23 تير 1391